شناسه : 4501
نویسنده : استان اردبیل
عکس
دانش آموخته حقوق شهید مهدی مرادی شهید شاخص سازمان بسیج حقوقد

دانش آموخته حقوق شهید مهدی مرادی شهید شاخص سازمان بسیج حقوقدانان استان اردبیل

مهدی مرادی در سپیده دم سی و یکمین روز از اردیبهشت ماه سال 1367 که مصادف با آخرین روزهای جنگ تحمیلی بود، در حالی که پدر در جبهه های حق علیه باطل حضور داشت، در شهرستان اردبیل دیده به جهان گشود

مهدی مرادی در سپیده دم سی و یکمین روز از اردیبهشت ماه سال 1367 که مصادف با آخرین روزهای جنگ تحمیلی بود، در حالی که پدر در جبهه های حق علیه باطل حضور داشت، در شهرستان اردبیل دیده به جهان گشود. خانواده اش با تمام وجود درگیر اوضاع جنگ بودند، پدرش خود رزمنده بود و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت می کرد. دوران کودکی را در کنار خانواده گذراند تا به سن آموختن رسید. از شش سالگی مشغول به تحصیل شد و دوران ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را با توجه به استعداد خوب تحصیلی که داشت با موفقیت سپری کرد. در طول دوران تحصیل همواره در برنامه های فرهنگی و مذهبی شرکت می نمود و در بسیج دانش آموزی عضویت داشت. ایشان مجدانه و با شور و شوق فراوان به فعالیت فرهنگی و سیاسی می پرداخت. پس از ساعات مدرسه در پایگاه محله “شهدای شلمچه“ نیزعضویت یافته و فعالیت می نمود.

پس از اتمام دوران متوسطه در کنکور سراسری شرکت نمود و در رشته محیط زیست پذیرفته شد، همزمان با آن در دانشگاه امام حسین(علیه السلام) پذیرفته شد. با توجه به روحیات و علایق شخصی خود ادامه تحصیل در دانشگاه امام حسین(علیه السلام) و خدمت به نظام جمهوری اسلامی ایران را ارجح دانسته و انتخاب نمود.

دوران تحصیل  در دانشگاه را با معدل بالا سپری کرد و در کنار تحصیل در زمینه های ورزشی نیز فعالیت داشت، از جمله در ورزش های رزمی و تیراندازی، که در این موارد نیز موفق به دریافت حکم های قهرمانی متعددی شده بود. با توجه به وضعیت خوب تحصیلی و جسمانی که داشت برای خدمت در یگان تکاوری انتخاب شد. پس از گذراندن دوره های لازم و پایان دوران تحصیل جهت ادامه خدمت به سپاه پاسداران اردبیل معرفی شد و در حراست دادگستری کل استان مشغول خدمت گردید، در طول خدمت در دادگستری مجددا در کنکور سراسری شرکت کرده و در رشته حقوق از دانشگاه پیام نور پذیرفته شد و مشغول به تحصیل در این رشته گردید، با وجود شرایط سخت کاری مراحل تحصیل خود را با موفقیت طی کرد. با توجه به نیاز مملکت، برای خود تکلیف دانسته جهت مقابله با اشرار و دفاع از کیان این مرز و بوم و تمامیت ارضی کشور عازم منطقه عمومی کردستان(سردشت) شد و در این راه نیز به ندای حق لبیک گفته و شربت شهادت نوشید. 

شهید حاج مهدی مرادی جوانی رشید، دلاور، بی باک و مومنی متواضع بود. بیشتر اوقات فراغت خود را در مسجد و پایگاه سپری می کرد. در انجام فرایض دینی جدیت خاصی داشت، علاقه وصف ناپذیری به اهل بیت بخصوص سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین(علیه السلام) داشت. در اسفندماه سال 1391 توفیق تشرف به عتبات عالیات برایش نصیب شد به فاصله اندکی از آن در  اردیبهشت  ماه سال بعد عازم سرزمین وحی شد.

شهید حاج مهدی مرادی فردی آرام، کم حرف و متواضع بود، در عین حال که تواضع پیشه می کرد اما هیچ گاه در برابر ظلم و فساد ساکت نبود. با اعضای خانواده بسیار مهربان، با گذشت و رئوف بود. همواره در شرایط سخت زندگی پشتوانه خانواده بود. شرایط سخت کاری او بر کسی پوشیده نبود ولی با این حال هیچ گاه از این شرایط دشوار بین خانواده یا دوستان و آشنایان سخنی از باب گلایه به میان نیاورده بود.

 شهید حاج مهدی مرادی ارادت خاصی به اهل بیت بخصوص امام حسین (علیه السلام) داشتند. این شهید با اینکه به کربلا مشرف شده بود ولی همیشه صحبت این بود که تصمیم داشت همه ساله به زیارت کربلا مشرف شود. بنده توفیق پیدا کردم                              محرم امسال روز عاشورا کربلا باشم. حاجی وقتی این موضوع را فهمید پیش من آمد و خواست که کاری کنم او نیز بتواند عاشورا را کربلا باشد ولی به دلیل کمی وقت امکان ثبت نامش نبود خیلی ناراحت شد ولی ما قرار گذاشتیم که سال بعد ان شاء الله به زیارت مشرف شویم. حاجی یک شال مشکی را به من داد تا متبرک کنم و قسمت آن شد که این شال  در روز تشییع بر روی پیکر مطهرشان کشیده شود.

حاج مهدی مانند مولایش امام حسین(علیه السلام) در ایام محرم  به شهادت رسید و پیکرش سه روز در خاک عراق ماند تا با شهادت به زیارت مولایش برود.

تقریبا دو سال در خدمت حاج مهدی بودم و بارها صدای خنده ها و شوخی های حاجی را شاهد بودم و برخی مواقع نیز هم صدا می خندیدیم. واقعا پسر شوخ طبع و شادی بود، مخصوصا شوخی ها و خنده های سالم و بانمکی که به نوعی مختص بچه های گردان تکاور و خود حاج مهدی بود. شب قبل از شهادت حاجی، در خانه بودم ساعت نزدیک 20:15 بود. بلند شدم و به طرف گوشی همراهم رفتم تا یه زنگ به “سرساوه“ بزنم و از احوال بچه ها خبر بگیرم! هنوز به گوشی نرسیده بودم که صدای گوشی بلند شد. نگاه کردم دیدم حاج مهدی از سرساوه زنگ زده! شروع کردیم به خوش و بش و احوال پرسی گفت: هوا خیلی سرده و برف و بوران شدیدی گرفته، موتور برق خرابه و موتور یدکی را راه انداختیم، بخاری ها هم به خاطر فشار کم هوا در ارتفاع روشن نمی شود، زمین آسایشگاه هم خیلی سرده و رطوبت از فرش و پتوها رد شده و سرما داره به مغز استخوانمون می رسه!

وضعیت خیلی سخت بود و من کمی از توصیه هایی که به ذهنم می رسید را به عنوان راهکار گفتم. بعد از آن به عنوان شوخی گفت: زنگ زدم برای عرض ادب و اعلام حضور، خواستم رسم ادب و احترام به جا بیاورم. گفتم:  حاجی فدات شم شما هم بزرگ مایی هم مایه عزت و افتخار ما، شما و همه ی دوستانی که در سرساوه هستید مایه آبرو و افتخار سربازان اسلام و عزت و افتخار ملت ایران هستید. با خنده گفت: تو رو خدا راست می گی؟! و زدیم زیر خنده! گفتم حاجی: واقعیتش چون آقا بهمن آنجا نیست کمی نگرانم. گفت احد آقا ما رو قابل نمی‌دونین خیالت راحت! حواسم به همه چیز هست. عرض کردم: حاج مهدی تو رو خدا خیلی مواظب خودت و بچه ها باش. حاجی حرف عجیبی زد و به این حرفش هم واقعا عمل کرد. بهم گفت: تا خودم هستم نمیذارم کوچکترین اتفاقی برای بچه ها بیفته! خیالت راحت. بعد هم یک شوخی برای شادی کرد و بهم گفت: احد آقا دیدی چطور سر بهمن رو زیر آب کردم و خودم فرمانده سرساوه شدم، دیدی بدون خون و خونریزی منم تونستم سرساوه را فتح کنم.

فردا دم دمای غروب خبر شهادت حاج مهدی دل همه‌ی بچه های تکاور اردبیل را لرزاند و قله ی سرساوه که سالیان دراز سر خم نکرده بود در مقابل شهید حاج مهدی مرادی به سجده رفت و اسم خود را به نام زیبای شهید مهدی مرادی زینت داد.

شهید بزرگوار در حال تحصیل رشته حقوق بودند. بنده از ایشان درمورد رشته تحصیلی شان انتقاد کردم که به علت خصوصیات این رشته و سر و کار داشتن با قضاوت و داوری بین افراد، بسیار سخت است. وقتی این نکته را به حاج مهدی گفتم با یک حالت خاصی که نشان از ایمان بود جواب داد: با توکل به خدای متعال و استعانت از ایشان تمام تلاش خود را خواهم کرد که در چنین وضعیتی طرفدار حق و افراد ضعیف باشم و از حقوق آنها دفاع کنم. دربرابر افراد گردن کلفت که می خواهند با تکیه بر پول و قدرت، حق ضعفا را پایمال کنند خواهم ایستاد.

در زمان استقرار در منطقه کوپر زمانی که سر پست نگهبانی بودم حاج مهدی مرادی با یک دفترچه یادداشت به سراغم آمد. در مورد امر مقدس ازدواج در حال جمع آوری تجربیات و نکات مهم  ملاک‌های انتخاب همسر بود. ایشان مانند یک محقق در این مورد با من و بقیه بچه های متأهل صحبت  می کرد.

در آخرین مرحله از دوره تکاوری، برای چتر بازی آماده می شدیم. بعد از یک ماه آموزش سخت و طاقت فرسا موقع پرش فرا رسیده بود. وقتی به محل پرش رسیدیم، پس از پوشیدن لباس مخصوص در قالب تیم های 17 نفره که از آن به عنوان سورچی یاد می شود قرار گرفتیم.

هنگامی که سوار هلی‌کوپتر شدیم شهید مهدی مرادی جلوتر از من بود و بعد از من مهدی قبادی و زاهد معراجی نزدیک شهید قرار داشتد. هلی کوپتر سریع از زمین بلند شد و ما بعد از بستن بند پیوند منتظر اعلام سرعت باد و دستور پرش شدیم. در همین حال شهید مرادی رو به من کرده و گفت: حسین من نگران وزنم هستم(مهدی به علت اینکه سنگین بود احتمال آسیب دیدگی داشت). من که به دلیل وزن مناسبم نگرانی و دلهره‌ای نداشتم رو به مهدی کردم و گفتم موقع پرش بگو “یا ابوالفضل“ بعد چشمهایت را ببند و بپر، انشاءالله که چیزیت نمیشه.

شاید نکته ای که باید از مهدی یاد بگیریم همین جا باشد مهدی پرید و پایین آمد سالم و خوشحال بود انگار از ارتفاع یک متری پریده باشد.  صفای دلی که داشت باعث شده بود هر وقت اسم مبارک ائمه اطهار (علیه السلام) رو بر زبان بیاورد هر حاجتی که داشت برآورده می شد، این در حالی بود که من بعد از فرود با وجود اینکه به پرش خود مطمئن بودم از ناحیه پا دچار مصدومیت شدم.

مهدی خنده رو و بشاش بود و در موقع ناراحتی دوستانش غبار غم را از صورت آنها می زدود و پشتیبان و حامی آنان در سختی ها و مشکلات بود. به طوری که وقتی خبر شهادت حاج مهدی در کشور پیچید دوستانمان از بهبهان، خوزستان، سیستان و بلوچستان ، تهران، خوی،  نقده و همدان و در کل از همه جای ایران زنگ زده و ابراز همدردی     می کردند. همه او را دوست داشتند و در غم از دست دادنش ناراحت بودند.ایشان برای من مثل برادر بود. او هرگز نمرده و روحش در کنار ما و نظاره‌گر ماست.

وقتی مطلع شدم که مهدی شهید شده بسیار ناراحت و آزرده خاطر بودم چون همیشه ما در ماموریت ها کنار هم بودیم. موضوعی که باعث شده بود برای مظلومیت مهدی بسیار گریه کنم و ناراحتیم چندین برابر شود این بود که نمی شد درست بعد از شهادت پیکر مهدی را خاکسپاری کنیم و چند روز پیکر مطهرش در سرمای بیرون یخ زده مانده بود. کسی که برای اسلام و در راه حراست دین پیامبر اکرم(ص) و حفظ مرزهای کشور عزیزمان از شر منافقان و اشرار و گروهک های معاند نظام، شهید شده بود امکان خاکسپاری اش نبود. اما وقتی پیکر مطهر شهید را آوردند و در سردخانه قرار دادیم تا فردا که پنجشنبه بود طی مراسمی در بهشت فاطمه و در جوار شهدا دفن کنیم از آن روز به بعد گریه من قطع و ناراحتیم کم شد. چون که دیدم منی که از دوستان نزدیک و صمیمی آن شهید بزرگوار بودم به سختی توانستم زیر تابوت رفته و پیکر شهید مهدی مرادی را تشییع کنم. مردم عزیز و دوست داشتنی اردبیل با شور و شوق، پیکر شهید را تشییع کردند . آنجا بود که فهمیدم مظلومیت را فقط در کربلا  می‌توان دید، بی کسی و غربت را فقط در چهره امام حسین(ع) باید دید. مهدی در میان دوستان و همسنگران و همشهریان خود با ابهت و زیبایی خاصی خاکسپاری شد.

حاج مهدی فردی حق طلب و راستگو بود. همیشه دوست داشت که حق را بگوید و بشدت از دروغ گفتن نفرت داشت. ایشان این حدیث  از حضرت علی ( علیه السلام) همیشه ورد زبانش بود که می فرمایند: « سخن حق را بگویید هر چند به ضررتان باشد.».

او به تحصیلاتش خیلی اهمیت می‌داد و یکی از دانشجویان موفق دانشگاه بود و اعتقاد داشت که یک پاسدار باید از تحصیلات عالی برخوردار باشد. من بارها مشاهده کردم که موقع ماموریت‌ها در وقت آزاد ایشان به مطالعه می‌پرداختند.

 

مهدی قبل از شهادت به کربلا و مکه تشرف یافته بود. بچه ها می‌گفتند مهدی شهادت خود را در کربلا از امام حسین (علیه السلام) گرفته بود و به من قوت قلب می دادند. وقتی آرام گرفتم و  کمی فکر کردم به موضوعی رسیدم که شاید شنیدنش جالب باشد. مهدی به مکه تشرف یافت اما مکه خود را از کربلا داشت ولی همه ی این جریانات و اتفاقات از یک جا شروع شد و آن اعتکاف بود. مهدی اعتقاد خاصی به مراسم اعتکاف داشت و برنامه ریزی اش طوری بود که همیشه به مراسم اعتکاف می رسید و کارها و ماموریت ها در موقع اعتکاف به صورت خاصی برایش آسان می شد و او به راحتی به مراسم اعتکاف می رسید و به نظر من او هر چه خواست و هر چه گرفت در اعتکاف بود.

0 دیدگاه

افزودن دیدگاه جدید

CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.